قبل از شروع مقاله، اجازه دهید به طور مختصر نویسنده آن امیلی هیوارد را معرفی کنیم؛
امیلی هیوارد همبنیانگذار و مدیر ارشد برند Red Antler، شرکت پیشرو در برندسازی برای استارتاپ ها و کسبوکارهای جدید است. از سال 2007، وی برای ایجاد چشماندازهای هدفمند و استراتژیک با بنیانگذران استارتاپهای پروژههای خود همکاری نزدیکتری داشته که این امر به برندسازی قوی در شرکتهایی از قبیلCasper ، Allbirds، Boxed و Prose انجامیده است.
وقتی در سال 2001 از دانشگاه فارغ التحصیل شدم، دوستی نداشتم که قصد راه انداختن کسبو کار شخصی خودش را داشته باشد. دانشکده پزشکی، دانشکده حقوق، امور مالی، مشاوره؛ این مشاغل مورد پسند، مسیرهای روشن پیش روی ما فارغ التحصیلان بود. من در زمینه تبلیغات توانستم شغلی پیدا کنم – که بسیار سخت تر از آنچه که در واقعیت بود به نظر می آمد. من چند سال در حوزه تبلیغات کار کردم و چیزهای زیادی در مورد نحوه ساخت و ارتباط برندها آموختم؛ اما به مرور بی قرار و بی حوصله شدم چراکه وظیفه داشتم کمپین های جدیدی را برای محصولات قدیمی و از رده خارج شده ی نامرتبطی که دیگر قادر به تأثیرگذاری بر روی مشتریان خود نبودند، ارائه دهم. در آن زمان، فرد خوش شانسی بودم چون یک رئیس شگفت انگیز داشتم که با آموختن یک اصل ساده به من، مسیر شغلی و زندگیام را اساساً تغییر داد. چیزی که او به من گفت این بود که “استرس اساسا ارتباطی به کارهایی که در دست دارید، ندارد؛ بلکه به میزان کنترل شما بر روی نتایج مربوط است”. ناگهان در ذهن من جرقه ای خورد و فهمیدم که چرا هر یکشنبه شب احساس ترس بر من غلبه میکرد. این احساس استرس و ترس و نگرانی به حجم زیاد کارهایی که داشتم مربوط نبود بلکه به این دلیل بود که من قدرت کمی برای ایجاد تغییر داشتم!
سیزده سال بعد، باز هم خوششانسی آورده و توانستم کسبوکار خودم را ایجاد کنم؛ همینجا بود که توانستم با برخی از بهترین کارآفرینان جهان شریک شده و از همان ابتدای کسبوکارشان به آنها کمک کنم تا کسب و کار خود را با برندی اصیل رشد و توسعه دهند. من به عنوان یک بنیانگذار که در کنار بسیاری از بنیانگذاران دیگر کار کرده است، از نزدیک دیدهام که مسیرهای موفقیت و مسیرهای اشتباهی در کدام جهت حرکت میکنند. به همین دلیل تصمیم گرفتم که آموختههای خودم را با شما کارآفرینان جوان و گاها کم تجربهتر به اشتراک بگذارم؛ فرآیند کارآفرین شدن خیلی قبلتر از ارسال ایمیل “استعفا” شروع میشود که اگر از آن آگاه نباشید ممکن است زندگی شما را به کلی در مسیری اشتباه سوق دهد.
درست است که راه انداختن یک کسبوکار شخصی کار سادهای نیست اما باور کنید مقیاسگذار کردن آن حتی از آن هم دشوارتر است. بهترین توصیهای که میتوانم به شما بکنم این است که “قوی ترین سوخت برای ادامه مسیر، ارتباط شخصی و درونی شما با کاری است که انجام میدهید.” ممکن است شما تجربه کار در یک صنعت خاص را داشته و به خوبی با مشکلات و کاستیهای آن حوزه آشنا باشید؛ یا شاید هم دستهای از مصرف کنندگان کالا یا خدمات آن صنعت بوده که پیشنهادات یا انتقاداتتان کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ شاید هم هر روز صبح با یک ناامیدی و نگرانی خاص از خواب بیدار شده که فکر میکنید دیگران هم ممکن است چنین حسی را -هر روز صبح- تجربه کرده باشند. هر وقت به ایده خود فکر کردید، باید احساس کنید چاره ای ندارید جز اینکه در همان لحظه آن کار خاص را شروع کنید. این موضوع، باید سوخت صبحهای شما برای بیدار شدن از خواب و شروع فعالیت باشد.
امروزه بیشتر از هر زمان دیگری، مردم به شدت به هویت انسانی پشت شرکتها اهمیت میدهند؛ به عبارتی، برای مردم بیشتر از اینکه برایشان مهم باشد که از چه شرکتی خرید میکنند، مهم است که از چه شرکتی با چه برند و مدیر و داستانی خرید میکنند. ارتباط درونی برقرار کردن با یک شرکت بی نام و نشان کار دشواری است؛ حمایت از برند هایی که توسط افراد با داستانهای موفقیت جذاب خلق شده اند بسیار جالب تر است. به ویژه در رسانه های اجتماعی، بسیاری از برندها با برجستهکردن چهره و داستان موفقیت و شکستهای مؤسس اصلی خود به عنوان بخشی از شرکت، مورد توجه بیشتری قرار می گیرند: همه و همه تنها با بازگو کردن تجربیات موفقیت و شکست خود، نشان دادن فروتنی و آسیب پذیری خود در اسن مسیر و خلق چهرهای انسانی در کسبوکار. فراموش نکنید که این بدان معنا نیست که برای تأسیس یک شرکت باید همه جنبه های زندگی خصوصی خود را در معرض نمایش همگان قرار دهید. با این حال، برقراری ارتباط مستقیم با مصرف کنندگان و طرفداران خود -به هر شکلی که باشد- میتواند در ساخت یک رابطهی عمیق و دو طرفه با آنها موثر باشد؛ به عبارتی دیگر، شما با عمیق کردن رابطه خود با هوادارانتان نه تنها آنها را عاشق محصولات و خدمات خود میکنید، بلکه موفقیت شرکت خود در بازار رقابتی را طولانیتر میکنید.
من عقیده دارم 99.99٪ افرادی که شغل خود را شروع می کنند باید یک همبنیانگذار داشته باشند. هر چقدر هم که به تیم خود اعتماد داشته باشید، هرگز نمیتوانید در مورد ترسهای خود با آنها کاملاً صادق بوده و در صورت دشوار شدن مشکلات، مسئولیت پذیرش ریسک آن را با آنها به صورت مساوی تقسیم کنید. البته این موضوع علاوه بر مزیت حاصل از همافزایی در مهارتهای تکمیلی و در نتیجه حصول نتایج بهتر طی بحثهای سازنده است. با این وجود، بنیانگذار میتواند به تنهایی هم نقشآفرینی کند. به عنوان رئیس همه، ایجاد یک رابطه دوستی واقعی در محل کار بسیار چالش برانگیز خواهد بود – قطعاً دیگر نمی توانید با شکایت از مدیر خود پیوند دوستی برقرار کنید. اگر یک همبنیانگذار در تیم شما نیست، ارتباط خود با مشاوران و کارآفرینان مورد اعتماتان را بیشتر و عمیق تر کنید.
این روزها، فضای کسبوکار آنقدر رقابتی شده که میبینیم در عرض یک ماه، حداقل سه کسب و کار جدید و تقریباً یکسان وارد بازار شدهاند. ممکن است فکر کنید ایده ای کاملاً منحصر بفرد دارید اما احتمالا همان نیرویی که محرک شما برای راه انداختن یک کسبوکار در زمینه حل این مشکل خاص بوده است، میتواند بر شخص دیگری هم تأثیرگذار بوده باشد. این بدان معنا نیست که تسلیم شوید یا اینکه قبل از آمادگی لازم، شتابزده به بازار ورود کنید. فراموش نکنید که اول بودن در هر بازار لزوما به معنای موفقیت نیست، بلکه کسبوکار موفق در هر صنعت کسبوکاری است که یک مشکل بخصوص را به بهترین شکل ممکن حل کند؛ و بهترین کار این روزها شغلی است که بیشترین ارزش را به مصرف کننده بدهد. مصرف کنندگان بیشتر از هر زمان دیگری قدرت انتخاب داشته و به همین ترتیب، شرکتهایی را انتخاب میکنند که کاملاً مشتری محور هستند. چگونه میتوانید زندگی آنها را آسانتر، دلپذیرتر و بامعناتر کنید؟ چگونه می توانید از سود بیشتر خود صرفهنظر کرده تا رضایت مشتری را جلب کنید؟ به محض اینکه مزیت رقابتی خود را پیدا کردید، با حل نیازهای افرادی که در نهایت میخواهید مشتری شما باشند، شروع کنید.
وقتی که من و بنیانگذار شرکتم Red Antler را راه اندازی کردیم، من هنوز ازدواج نکرده بودم و فرزندی هم نداشتم. به یاد میآورم که در آن زمان مجبور بودم هزینه های خود را به طور چشمگیری کاهش دهم؛ باید با پولی که از اولین مشتری هایمان میگرفتیم زندگی میکردیم اما ما باز هم کمتر از آن مبلغ برای هزینههای خود کنار میگذاشتیم. با این حال، نمیتوان گفت همه باید این کار را انجام دهند چرا که وضعیت مالی و هزینهکردهای افراد با هم متفاوت است؛ اما چیزی که حداقل در طولانی مدت جواب نمی دهد، هزینه کردن تا قرون آخر پول است؛ بهخوبی میتوانم وسوسهی ماندن در یک جایگاه شغلی پردرآمد را تا زمانی که کسبوکار خودتان به مرحله سوددهی برسد، درک کنم. با این حال، راه انداختن یک استارتاپ بیشتر شبیه به داشتن پنج شغل تمام وقت است تا یک شغل نیمه وقت!
اگر سعی کنید کار راه انداختن کسبوکار شخصیتان را “در کنار کار تمام وقتتان” نگه دارید، متاسفانه باید به شما بگویم که رسیدن به هر نوع نقطه عطفی در آن، خیلی بیشتر از حد معمول طول می کشد و حتی ممکن است اصلا این نقطه عطف برای کسبوکار شما پیش نیاید. در تمام این مدت، رقبای شما در حال گرفتن سهم بیشتری از بازار -و در نتیجه پایدار شدن- هستند. بنابراین خواه از طریق سرمایه گذاری، وام یا هر راه خلاقانه دیگری که فکر میکنید میتواند حتی برای مدتی کوتاه درآمدی کوتاه مدت در اختیار شما قرار دهد، مسیر خود را در پیش بگیرید؛ فراموش نکنید که سفر پیش رویتان تنها زمانی آغاز میشود که کاملاً به مسیر خود متعهد بوده و نتایج تصمیمات خود را کنترل کنید.
مصرف کنندگان تنها پذیرای برندهای جدید نیستند؛ آنها ولع مصرف دارند. انتظارات مردم از کالا و خدمات در سراسر جهان افزایش یافته و مردم خواستار شفافیت، ارزش، پاسخگویی و لذت بیشتر از برندهایی هستند که با آنها همکاری میکنند. در بازار رقابتی این روزها، هر برند منتظر خرابکاری از سوی یک برند دیگر است تا مشتریان ناراضی او را جذب کرده و آنها به مشتریان وفادار خود تبدیل کند. با این حال، بازار هرگز رقابتیتر از این نبوده است.
با دسترسی بیشتر به فناوری و کاربر پسندتر شدن، موانع ورود برای شروع یک کسبوکار جدید کمتر شدهاند. از خودتان بپرسید: “آیا دنیا به استارتاپ دیگری نیاز دارد؟” نه.
اما “آیا دنیا به استارتاپ شما احتیاج دارد؟” خیلی خوب، ممکن است!
اگر ارتباط درونی با ایدهی خود داشته و میدانید که در حقیقیت در حال حل یک مشکل واقعی به روشی واقعی و قابل اجرا بوده که به زندگی مردم ارزش بیشتری میدهد، پس در مسیر درستی قرار دارید.